داستان ماهیگیر پیر و همسرش یکی از داستانهای جذاب و خواندنی است. این داستان جذاب را برای فرزند خود بخوانید و قناعت و سخت کوشی را به او بیاموزید.
داستان ماهیگیر پیر و همسرش توسط محمد عطیه الابراشی نوشته شده است. آقای الابراشی عرب زبان بودند که این داستان در سال 1388 توسط آقای جواد نعیمی به فارسی ترجمه شد و تصویرگر آن مهدی سلطانی بود. داستان ماهیگیر پیر و همسرش یکی از انواع داستانهای جذاب و گیرای کودکانه است که خواندن آن خالی از لطف نخواهد بود. ابتدا به والدین توصیه میکنیم که این داستان آموزنده و زیبا را حتماً برای فرزندان دلبند خود بخوانند و به آنان مهارتهای قناعت و سختکوشی را آموزش دهند. امروز داستان ماهیگیر پیر و همسرش را برای شما آوردهایم تا این داستان را برای فرزند خود بخوانید.
داستان پیشنهادی ما به شما برای فرزند عزیزتان: جک و لوبیای سحرآمیز
متن داستان مرد ماهیگیر و همسرش
روزی روزگاری ماهیگیر پیر و همسرش در کلبهای نزدیک دریا زندگی میکردند. مرد ماهیگیر هر روز صبح زود برای گرفتن ماهی به دریا میرفت.
روزی از روزها که با قلابش مشغول ماهیگیری بود، قلابش به درون آب کشیده شد. ماهیگیر به سختی قلابش را بالا کشید و یکدفعه ماهی عجیبی را در انتهای قلاب دید.
ماهی به ماهیگیر پیر گفت: «لطفاً اجازه بده من بروم زیرا که من یک ماهی واقعی نیستم و یک پرنسس سحرآمیز هستم.»
ماهیگیر پیر به ماهی گفت: «نیازی نیست که از من خواهش کنی تا این کار را برای تو انجام بدهم. من خیلی خوشحال میشوم که یک ماهی سخنگو را رها کنم تا آزاد زندگی کند.»
آزاد کردن ماهی سخنگو
ماهیگیر پیر ماهی را آزاد کرد و ماهی داخل آب پرید و آن قدر شنا کرد که دیگر حتی رنگ قرمز آن در زیر آب دیگر دیده نمیشد.
مرد ماهیگیر وقتی به خانه برگشت ، داستان آن ماهی عجیب را برای همسرش تعریف کرد.
همسرش گفت: «تو چنین ماهی عجیبی را رها کردی و از او نخواستی که آرزویت را برآورده کند.»
داستان پیشنهادی ما برای فرزند دلبند شما: کتاب صوتی داستان های سند باد
شروع شدن خواسته های زن ماهیگیر
مرد پرسید: «چه آرزویی را برای من برآورده کند؟ من چه چیزی را باید از او میخواستم؟»
زن گفت: «اینکه یک خانه زیبا و قشنگ به جای این آلونک داشته باشیم.»
مرد به کنار دریا برگشت که حالا به رنگ سبز درآمده بود. او با صدای بلند ماهی را صدا کرد: « ای ماهی من برگشتهام تا از تو تقاضایی کنم.»
ماهی سر از آب بیرون آورد و گفت: «بگو چه خواستهای از من داری؟»
مرد گفت: «همسر من که ایزابل نام دارد خیلی دوست دارد که در خانهای زیبا زندگی کند و این کلبهمان را دوست ندارد.»
ماهی گفت: «مرد ماهیگیر به خانه برگرد که خواسته تو برآورده شد.»
هنگامی که مرد به خانه برگشت ، خانه زیبایی با چند اتاق و شومینه دید.
همسرش به او گفت: «حالا بهتر نشد.»
مرد به همسرش گفت: «دیگر میتوانیم خشنود و راحت زندگی کنیم.»
کتاب صوتی پیشنهادی ما برای فرزند دلبندتان: ماجراهای خاله گلدونه و جوجه نازدونه
همه چیز تا یکی دو ماه اول خوب و عالی بود ولی زن کمکم شروع به ناراحتی به مرد ماهیگیر کرد. زن به مرد ماهیگیر گفت: «تعداد اتاقهای این خانه کم است. باغچهاش خیلی کوچک است. من دلم میخواهد که در یک قصر زندگی کنم. چرا پیش آن ماهی پرنسس نمیروی و از او نمیخواهی که به ما یک کاخ سنگی بدهد؟»
درخواست دوباره مردماهیگیر از ماهی سخنگو
خلاصه ماهیگیر پیر با اصرار زنش به دریا برگشت و ماهی جادویی را صدا کرد. ماهی از آب بیرون آمد و گفت: «چه میخواهی؟»
ماهیگیر پیر گفت: «همسر من ایزابل به این چیزهایی که داریم راضی نیست. او یک کاخ سنگی میخواهد.»
ماهی گفت: «به خانهات برگرد که همسرت جلوی در خانه منتظر توست.»
زن جلوی در خانه ایستاده بود و تا مرد را دید گفت: «زیبا نیست؟»
مرد کاخ زیبایی را دید که چندین اتاق و میزهای طلایی در آن بود. پشت قصر باغ و پارک بزرگی به اندازه چند کیلومتر بود.
در حیاط خلوت قصر یک اصطبل پر از اسب و یک طویله پر از گاو قرار داشت.
شب شده بود و هنگام خواب مرد ماهیگیر پیش خودش فکر کرد که برای همیشه در این مکان زیبا و عالی زندگی خوب و خوشی را خواهند داشت و با این امید به خواب رفت.
ولی صبح همسرش او را با ناراحتی صدا کرد و گفت: «بیدار شو، بیدار شو».
مرد با تعجب به همسرش نگاه کرد.
انتظارات زنِ مرد ماهیگیر
همسرش گفت: «من از این شرایط راضی نیستم. من تصمیم گرفتم که ملکه این سرزمین شوم و تو هم پادشاه آن شوی.»
مرد ماهیگیر گفت: «ولی من دوست ندارم که پادشاه شوم.»
زن گفت: «خب اشکالی ندارد. خودم پادشاه میشوم. پیش ماهی پرنسس برو و به او بگو که خواسته مرا برآورده کند.»
مرد ماهیگیر ناراحت و غمگین به طرف دریا رفت و ماهی اسرارآمیز را صدا کرد و خواسته همسرش را به او گفت.
ماهی گفت: «به خانه برو که همسرت پادشاه کشور شده است.»
ماهیگیر پیر وقتی همسرش را بر روی تخت پادشاهی دید به او گفت: «حالا که پادشاه شدی دیگر نباید دیگر نباید آرزویی داشته باشی.»
زن در حالی که نشسته بود و فکر میکرد به همسرش گفت: «پادشاهی خوب هست اما کافی نیست ، من باید امپراتور شوم.»
مرد هر کار کرد تا همسرش را از این کار منصرف کند موفق نشد و زنش که پادشاه بود به او دستور داد که پیش ماهی برود و آرزویش را به او بگوید تا ماهی برآورده کند.
مرد دست و پایش میلرزید ولی مجبور بود که ماهی را صدا کند. به ماهی گفت: «همسرم ایزابل از آنچه که دارد راضی نیست. او میخواهد که امپراتور شود.»
ماهی به او گفت: «به خانه برگرد که او امپراتور یک کشور شده است.»
امپراتور شدن زن مرد ماهیگیر
مرد وقتی نزد همسرش برگشت به او گفت: «حالا تو امپراتور هستی و حالا تو قدرتمندترین فرد هستی.»
زن گفت: «باید فکر کنم.»
شب شد ولی زن خوابش نمیبرد. او هنوز راضی نبود.
زن شوهرش را از خواب بیدار کرد و به او گفت: «الآن نزد ماهی برو و بگو که من میخواهم از ماه و خورشید هم قدرت بالاتری داشته باشم.»
مرد گفت: «ولی ماهی نمیتواند این کار را انجام دهد و این آرزویت را برآورده کند.»
زن به مرد که ترسیده بود نگاه کرد و گفت: «من میخواهم قدرت خدا را داشته باشم. چرا باید خورشید بدون آنکه از من اجازه بگیرد طلوع کند. باید الآن پیش ماهی بروی و به او بگویی تا دستور مرا انجام دهد.»
ماهیگیر پیر از ترس میلرزید و در دریای طوفانی و وحشتناک که هیچ صدایی شنیده نمیشد، ماهی را صدا کرد.
ماهی دوباره پیدایش شد. مرد گفت: «همسر من ایزابل میخواهد که قدرت خدایی داشته باشد.
ماهی فکری کرد و گفت: «به خانهات به همان کلبه کوچکت برگرد.»
وقتی مرد به خانه رسید ، از آن قصر و کاخ خبری نبود و همه چیز به حالت اولش برگشته بود.
پایان
تفسیر داستان مرد ماهیگیر و همسرش
داستان ماهیگیر پیر و همسرش در پرورش عادات و رفتارهای درست و مناسب کودکان بسیارکمک کننده است. این داستان زیبا از معدود داستانهای جذاب و آشنا برای کودکان میباشد که با خواندن آن ویژگیهای اخلاقی و فضیلتهایی چون قناعت ، رضایتمندی ، مناعت طبع ، ساده زیستی ، خرسندی از زندگی و… را میآموزند.
در این داستان، همسر مرد ماهیگیر با ناله و شکایت و طمعورزی هرروز چیز جدیدی را از همسر و ماهی میخواهد. این طمع و زیادهخواهی زن ادامه مییابد تا اینکه آنها به همان وضعیت قبلیشان برمیگردند.گودکان عزیز بدانند که زیاده طلبی و حرص و طمع زندگی انسان را نابود می کند. همه چیز در دنیا که داشتن ثروت مادی و امکانات تجملاتی نیست. فظیلت هایی چون قناعت و ساده زیستی لذتی بسیار بیشتر از زیاده خواهی و مال دوستی دارد. حرص و طمع صفت هایی سیری ناپذیر هستند که قناعت را نمی شناسند و چشم و عقل انسان را کور می کنند.