داستان علاءالدین
قصه شب کودک

کتاب کودک علاءالدین و چراغ جادویش

کتاب کودک علاءالدین و چراغ جادویش که بیانگر اتفاقات زندگی یکی از شخصیت های داستانی هزار و یک شب می باشد که می تواند انتخاب خوبی برای قصه شب کودک دلبندتان باشد.

کتاب کودک علاءالدین و چراغ جادویش به قلم کارلوس اِی نوشته شده و محمد صادق جابری فرد نیز آن را ترجمه کرده است. این کتاب کودک  از آن دسته از کتاب های کودک بسیار قدیمی است که در قصه های متفاوتی، این داستان نوشته شده است. قصه های قدیمی جذابیت های فراوانی برای کودکان و بزرگ ترها به همراه دارند. کتاب کودک علاءالدین و چراغ جادویش از آن دسته از قصه ها به حساب می آید.  در ادامه با ما در قصه شب کودک همراه باشید و این داستان خواندنی را بخوانید. 

داستان کامل کتاب کودک علاءالدین و چراغ جادویش

در روزگاران قدیم، مردی خیاط در مرکز یکی از بزرگ ترین استان های چین زندگی می کرد.

نام این مرد مصطفی و شغلش خیاطی بود و با استفاده از این شغل امورات زندگی خود را می گذراند.

مصطفی یک پسر داشت که اسمش علاءالدین بود.

علاءالدین وقتی بزرگ شد، پسری ولگرد و بیکار شد،  که همه او را به عنوان پسری تن پرور می شناختند.

او شب و روزش را با خوردن و خوابیدن و پرسه زدن در خیابان ها می گذراند.

پدر علاءالدین دوست داشت که پسرش حرفه ی خیاطی را یاد بگیرد.

اما علاءالدین هیچوقت این آروزی پدرش را برآورده نکرد، تا اینکه وقتی علاءالدین 16 سال داشت پدرش دار فانی را وداع گفت.

بار سنگین زندگی بعد از مردن مصطفی بر روی دوش مادر علاءالدین افتاد.

کار مادر علاءالدین نخ ریسی بود، که با فروش آن ها امورات زندگی شان را می گذاراند.

و این علاء الدین بود که بدون هیچ مانعی به ولگردی خود ادامه می داد.

در یکی از روزهایی که علاءالدین مشغول ولگردی بود، رهگذری چشمش به او افتاد.

رهگذر که یک جادوگر پیر بزرگ بود و به علم قیافه شناسی نیز آشنا بود.

مطمئن شد که علاءالدین تنها شخصی است که در رسیدن اهدافش می تواند به او کمک کند.

داستان علاءالدین

رفتن جادوگر نزد علاءالدین

رهگذر مدتی به تحقیق در مورد علاءالدین پرداخت و با دانستن نام پدرش، به سراغ علاءالدین رفت و گفت: “تو پسر مصطفی نیستی؟”

علاءالدین گفت: “بله، ولی او مدت هاست که از دنیا رفته است.”

مرد جادوگر که این را شنید شروع کرد به گریه و زاری و علاءالدین را بغل کرد و به او گفت: “من عموی تو هستم و تا به حال خارج از وطن زندگی کرده ام.”

جادوگر علاءالدین را به بازار برد و برایش لباس هایی زیبا و شیک خرید.

سپس مغازه ای اجاره کرد و به سراغ یک بازرگان معروف رفتند تا پارچه های زیادی برای مغازه بخرند.

کارشان که تمام شد، علاءالدین با خداحافظی از جادوگر پیر به خانه برگشت.

مادر علاءالدین با دیدن این همه تغییرات در پسرش بسیار خوشحال شد.

و شکر خدا را به جا آورد که پسرش سروسامان یافته است.

آن روز پنج شنبه بود و فردای آن روز که جمعه بود، جادوگر پیر به بهانه ی گشت و گذار، با علاءالدین قرار تفریح گذاشت.

رفتن به تفریح علاءالدین و جادوگر پیر

علاءالدین صبح فردا با خوشحالی فراوان از خواب بیدار شد و لباس هایش را پوشید و با عموی دروغینش که به موقع حاضر شده بود، به راه افتادند.

آن ها با هم به باغ های سرسبز خارج از شهر رفتند و بعد از خوردن صبحانه در یکی از همین باغ ها، به پیشنهاد جادوگر پیر دوباره به راه افتادند.

علاءالدین رو به جادوگر پیر کرد و گفت: “عمو جان باز کجا می رویم؟”

جادوگر پیر جواب داد: “مناظری زیبا در آنطرف تپه ها وجود دارد که هیچ کسی تا به حال آن ها را ندیده است.”

آن ها با گذشتن از تپه ها به دامنه ی کوهی رسیدند که در آن جا جادوگر پیر با ریختن کمی روغن بر روی چوب های خشک، زمین را شکافت که با صدایی مهیب تکه سنگی از آن خارج شد.

علاءالدین که از این اتفاق خیلی ترسیده بود، با حرف جادوگر پیر خوشحال شد.

جادوگر پیر گفت: “نترس! تو با برداشتن این سنگ وارد غاری می شوی که پر از گنج است، به اندازه ای که تو را از مال دنیا بی نیاز می کند.”

سپس گفت: “قبل از برداشتن سنگ نام پدر و پدربزرگت را بگو تا بتوانی وارد این غار زیبا شوی که پس از گذراندن آن وارد قصری با شکوه می شوی که چراغی در آن است. تو باید نفت چراغ را بریزی و فتیله اش را در بیاوری و سپس چراغ را به همراه خود بیاوری.”

داستان علاءالدین

غول چراغ جادو

جادوگر یک انگشتر به علاءالدین داد تا در صورت بروز مشکل با کشیدن دستش بر روی آن، مشکلش حل شود.

علاءالدین مو به مو کارهایی که غول گفت را انجام داد و سپس چراغ را برداشت و به راه افتاد.

به دهانه ی غار که رسید ، جادوگر پیر گفت: “چراغ را به من بده.”

اما علاءالدین قبول نکرد و گفت: “ابتدا من را بیرون بیاور و سپس چراغ را بگیر”.

جادوگر پیر که از علاءالدین ناامید شده بود، به سرزمینش در آفریقا بازگشت و در غار را بر روی علاءالدین بست.

علاءالدین به مدت دو روز در زیر زمین زندانی شده بود، که یاد انگشتر جادوگر پیر افتاد، دستش را بر روی آن کشید که جنی غول پیکر به طور ناگهانی ظاهر شد.

جن غول پیکر گفت: “من از این پس غلام توام ، هر امری که داشته باشی در خدمتم.”

علاءالدین گفت: “مرا از اینجا بیرون ببر.”

جن غول پیکر بدون معطلی علاءالدین را  به همان جای قبلی اش برد.

علاءالدین که نجات یافته بود ، راه خانه را از پیش گرفت و به خانه که رسید ، مادرش که از آمدن او بسیار ناامید شده بود ، خوشحال شد.

علاءالدین تمامی اتفاقات این چند روز را برای مادرش تعریف کرد و گفت: “خیلی گرسنه ام، غذایی بیاور.”

مادر گفت: “در خانه هیچ چیزی برای خوردن نداریم.”

علاءالدین گفت: “مشکلی نیست. این چراغ را تمیز کن، تا آن را به بازار ببرم و بفروشم.”

مادر که خواست با کشیدن پارچه روی آن، تمیزش کند، جن غول پیکر ناگهانی ظاهر شد.

مادر علاءالدین که این را دید، بلافاصله غش کرد.

غول چراغ جادو و سفارش های علاءالدین

علاءالدین چراغ را گرفت و از جن خواست، تا برایش غذایی بیاورد.

طولی نکشید که علاءالدین دوازده بشقاب نقره پر از غذاهای خوشمزه را جلوی خود دید.

علاءالدین مادرش را صدا زد تا او هم غذاهای خوشمزه را ببیند.

مادرش با دیدن آن ها بسیار تعجب کرد.

علاءالدین به همراه مادرش تا جایی که اشتها داشتند غذاها را خوردند و مابقی آن ها را برای وقتی دیگر نگه داشتند.

مادرش که هنوز از دیدن آن جن و غذا ها در تعجب بود ، علاءالدین به مادرش گفت: “همین جن باعث نجات او از درون غار شده است.”

پس از چند روز که تمامی غذاها خورده شد، علاءالدین هر روز یکی از بشقاب های نقره را به بازار می برد و با فروش آن ها خرج زندگیشان را تامیین می کرد.

عاشق شدن علاءالدین

علاءالدین که از مال دنیا بی نیاز شده بود، یک روز با دیدن دختر پادشاه عاشق او شد.

از این رو با رفتن به خواستگاری دختر پادشاه و دیدن دردسرهای بسیاری توانست با دختر پادشاه ازدواج کند و سال های بسیاری در کنار هم با خوبی و خوشی زندگی کنند.

پادشاه آن سرزمین چون که هیچ فرزند پسری نداشت پس از مرگش تخت پادشاهی اش را به علاءالدین داد و علاءالدین هم سالیان بسیاری به عنوان پادشاهی عادل بر سرزمین زیبا و رویایی چین پادشاهی کرد.

داستان علاءالدین

نتیجه گیری از کتاب کودک علاءالدین و چراغ جادویش

کتاب کودک علاءالدین و چراغ جادویش همانند دیگر قصه ها در پایان نیازمند نقد و بررسی می باشد.

که این نقد و بررسی در قالب یک نتیجه گیری کلی بیان می شود.

از شما خوانندگان عزیز کتاب کودک علاءالدین و چراغ جادویش می خواهیم ، با شرکت در بخش مسابقه ای نتیجه گیری از کتاب کودک علاءالدین و چراغ جادویش ، برداشت کودک عزیزتان را از این قصه برای ما ارسال نمایید.این بار شما  برنده ی جایزه ی این بخش از کتاب های کودک ما باشید.

ترویج فرهنگ کتاب خوانی

قصه های کودکانه را برای کودک دلبند خویش بخوانید. از همان اوایل زندگی کودک خویش  را با کتاب و فرهنگ کتاب خوانی آشنا کنید. کتاب یار مهربان و بهترین مربی و پرورش دهنده است. تربیت و پرورش کودکان خویش را جدی بگیرید و کودکان خود را با یار مهربان الفت دهید. کتاب صوتی در صدد است، قصه های جذاب کودکانه را برای کودکان دلنبدتان صوتی کند. کتاب های صوتی قصه های کودکانه را در همین سایت دانلود کنید. 

دسته بندی : قصه شب کودک

مقالات مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

مقالات مشابه